هرچه میخواهد دل تنگت بگو

سلام...........

آخر سال رسید .......و حال و هوای راهیان نور ......

اومد بهمن و اسفند و....... بازم راهیان نور..........

نمیدونم چی بگم؟ هر سال تو همین روزها از کارهای کرده ام پشیمون میشم و دوباره رومی آرم به شهدا ........ هرسال با یه بهانه جدید............ ولی امسال هیچ بهانه ای ندارم برای اعتراف......یک سال دیگه از عمرم گذشت ولی........... پروبالم خالیه........... به جز گناه هیچ چیز تو پروبالم نیست ...... نمیدونم چندمین بارمه که دارم اعتراف میکنم ولی اینو خوب میدونم که .... خدا ناله ها و گریه های بنده هاش رو خیلی دوست داره و خودش میگه : ادعونی استجب  لکم .....

ولی این دفعه دلم رو تو دستام گرفتم و میخوام بی بهانه حرف بزنم ..... بی بهانه....... صاف و ساده ...... بدون هیچ تکبر و غروری .......ولی....... خجالت میکشم .....از همه..... خجالت میکشم از تمام کسانی که دلشون رو شکوندم ...... حتی خجالت میکشم که از خدا طلب بخشش کنم .........آره........ خجالت میکشم ....... آی شهدا ازتون خجالت میکشم ....... خجالت میکشم بازم بگم شهدا شرمنده ام ........ خجالت میکشم که ازتون بخوام امسال هم دعوتم کنید ..... خجالت میکشم ازینکه بخام صداتون کنم ..... مگه من بعد شما چیکار کردم ... اصلا منوچه به هم کلام شدن با شما..... شما کی بودید و من کیم !؟

 شما چه کار کردید و من دارم با کارهام چیکار میکنم ؟!

شما با خدا چجوری بودید ..... و من چجوریم .......

شما نماز شبتون قضا نمی شد اما من ..... تو نمازهای یومیه ام موندم .....

شما جونتون رو دادید برای ملت ولی من ......

شما تمام داشته هاتون رو می بخشیدید اما من ..... تمام عمرم رو دارم مال جمع میکنم.....

اصلا نیاز به مقایسه نیست

آن رشادتهایتان در جبهه کافیست

.

من شرمنده ام.... شرمنده مادری ام که هنوز منتظره..... منتظر یه نشون.....

من شرمنده ی فرزند شهیدی ام که اینهمه سال رو با آرزوی داشتن بابا به سر برده .....

من شرمنده ام وقتی با کارهام اشک پدر شهیدی رو درآوردم....

با اینهمه گناه ولی.......... ............

تو این یه ماه از سال یه نیروی جاذبه ای تو دلم میاد..... تو دلم ولوله ایجاد میکنه ..... طوریکه دلم یه لحظه آروم و قرار نمیگیره..... میدونم آرزوی پرواز داره ولی

من که تو این سیاهی ها از همه رو سیاه ترم

میون اون کبوترا من با چه رویی بپرم

میدونم امسال هم سعادت ندارم که با پای برهنه روی خاک پاک شلمچه راه برم .... میدونم ولی ......

دلم خیلی وقته راهی جنوب شده.......

امیدوارم ناامید برنگرده.......



نظرات شما عزیزان:

فائزه
ساعت19:27---5 فروردين 1393
با سلام


عیدتون مبارک باشه


من و دوستم الناز یه نظرسنجی تو وبمون گذاشتیم که در مورد هفت سینه


خوشحال میشم بیای و نظرت رو بگی



جواب:سلام ...... باشه .......... سعی میکنم..!!!!!


حسین
ساعت20:03---2 فروردين 1393
سلام.

عید شده....92 گذشت و 93 اومد......اما.....این پست کماکان ثابته......
جواب : سلام ببخشید اینترنت نداشتم...وگرنه رو حرفم بودم...بازم شرمنده


khal vache
ساعت19:12---23 اسفند 1392
سلام

بخاطر دوستان فارسی مینویسم دیگه

اخر به ارزوت رسیدی داشی دیگه
جواب : سلام ممنون آره خداروشکر


فاطر
ساعت2:50---23 اسفند 1392
سلام. خیلی خوشحالم از اینکه خوشحالی.

محمد
ساعت18:06---22 اسفند 1392
سلام ارشیا فردا روز جمعه روز خوشی یکی از بهترین روزهایی که داری میری کنار شهدا آخ خوشا به حالت تازه اونم چه روزی روز جمعه ببین داری تو چه روزی میری انشاء الله به سلامتی برییو برگردی من همینجوریشم خیلی به یادتم و حتی داداش عزیزم پسر بارونی واقعا شما دو تا بهترین دوستان من هستید خیلی دلتنگ هر دوتون میشم حق الانصاف دوتاتون گلید خیلی دوستتون دارم هم تو هم پسر بارونی به دعای خیرت نیازمندم ارشیا جان امام حسین خیلی نیازمندم دعام کن یادت نره در پناه حق
التماس دعا


آرمیتا
ساعت14:23---21 اسفند 1392
سلام داداش.... خوشحالی ..... آره خوشحالی..... میدونم که خوشحالی..... ان شا الله همیشه خوش باشی .... راستش منم موندم تو خوشحالی و ناراحتی.... نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت .... دیروز همون لحظه ای که برات نظر گذاشتم از فرط خوشحالی داشتم میمردم.... ولی این خوشحالی نیم ساعته بود ..... حالا که شرایط جور شد جای خالی پیدا نمیشه..... نمیدونم باید چیکار کنم ولی همه چیو سپردم به خدا..... وقتی رفتی برام دعا کن.....
یاحق


فاطر
ساعت3:16---20 اسفند 1392
سلام.

خدا گر ز حکمت ببندد دری

ز رحمت گشاید در دیگری

برادر عزیزم، انشاالله خدا هر چی به صلاحمونه رو به ما عطا کنه.
جواب : ان شالله


آرمیتا
ساعت15:17---19 اسفند 1392
سلام ..... امروز دوشنبه نوزدهم اسفنده.... اگه بشه و خدا و شهدا بخوان میشه رفت و هنوز امید هست.....هنوز ظرفیت پر نشده..... هنوز امید هست.....اگه شهدا بخوان و بطلبن سال تحویل اونجاییم..... با یه سری از دوستان.....همه منتظر جواب آخر هستند..... منم منتظرم و چقدر انتظار سخته......
نمیدونم آخرش چی میشه....
نمیدونم ..... ولی ...... خیلی تلاش کردم که بتونم برم..... خیلی .....
امیدم اول به خدا و بعد به شهداست ..... اگه بشه .... چی میشه..... یه هفته..... دلمونو میگیریم تو دستامون و میریم......
خدایا ..... این خوشی ها رو ازمون نگیر....
یاحق


فاطر
ساعت1:43---17 اسفند 1392
سلام. آقا ارشیا، تا آخرین لحظه سعیتو بکن چون خیلی دوست دارم باشی. اگه سعیتو کردی ونشد بذار به حساب «الخیر فی ما وقع» و ناراحت نباش و مطمئن باش که خدا همیشه خیر بنه هاشو می خواد.

هانیه
ساعت10:45---16 اسفند 1392
ببخشید اق ارشیا من اپممممممم کامل نبود الان کامل هست

khal vache
ساعت22:05---14 اسفند 1392
slm
post gozashtam
nazar faramoosh nashe


محمد
ساعت8:44---14 اسفند 1392
سلام داداش
واقعا نمیدونم چی بگم و هر کاری میکنم و هر فکری میکنم انگار راه حلی نیست که بشه مانع رو از سر راه تو برداشت .....
واقعا نمیدونم !؟!؟!؟!؟


آرمیتا
ساعت16:43---13 اسفند 1392
سلام داداشی..... تو که میدونی من طاقت دیدن اشکاتو ندارم .... میدونم تو دلت چی میگذره....
میدونم داری چی میکشی....
میدونم.....
میدونم ولی..... متاسفانه کاری از دستم برنمیاد... فقط یه راه هست که اگه سال بعد هم مشکلی پیش اومد و نتونستم برم .... از اون راه استفاده میکنم.... راه درستی نیست ولی مقصدش درسته....
توهم بسه .... انقدر گریه و زاری نکن.... یه مررررد که گریه نمیکنه..... مطمئنا حکمتی هست....


بچه آبی
ساعت16:25---13 اسفند 1392
سلام به خودم
سلام به شهدا سلام به 72 شهید کربلا زمانی که دارم این پست رو مینویسم خیلی دلم سنگینه و گرفته و فقط میخام گریه کنم...اما نمیتونم....
بخدا نمیدونم چی بگم....بخدا از بلا تکلیفی خسته شدم....بخدا دارم عذاب میکشم.....بخدا دارم میمیرم.....بخدا دلم خیلی خیلی برا شهدا تنگ شده...آخر اشک از چشام سرآزیر شده ...نتونستم طاقت بیارم و گریه نکنم....بخدا خسته شدم..خسته...
بخدا دیگه نمیدونم باید چکار کنم...میگم : خدا بشه برم شلمچه ...میخام توبه کنم....آره امسال زیاد گناه کردم....خداااااااا یه بار دیگه بهم فرصت بده.....بزار برم پیش شهدا...پیششون زانو بزنم...رو خودم خاک بریزم و فقط گریه کنم...بازم گریم گرفته ...بخدا نمیدونم دیگه چکار کنم ...بازم گریه کردم..بازم گریه های معروفم...آره با صدای بلند....بخدا دلم دیگه خونه...نمیدونم چکار کنم...بخدا دلم برا شهدا تنگ شده...بخداد دلم برای شلمچه تنگ شده....بخدا دیگه خسته شدم انقد گفتم و کسی کمکم نکرد و حرف دلمو نشنید.....خدایا منو ببخش...بهم یه فرصت دیگه بده...بزار برم....بخدا بزار برم.....امسال قول میدم تغییر کنم.... خدا امسال برا آخرین بارم شده دستمو بگیر...اگه بازم رو سیاه برگشتم...از سال بعد تو حق داری که منو نفرستی ...چون دیگه واقعا لیاقت ندارم...اما امسال دلم طوری دیگس...فرق داره....تو دلم غوغاست...آشوبه....بخدا نمیتونم جلو اشکمو بگیرم...خدایا امسال دستمو بگیر...تمام سعیمو میکنم رو سفید بیام بیرون....خدااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااا ااا
دستمو بگیر....
خدایا منو ببخش
الهی العفو


محمد
ساعت20:12---12 اسفند 1392
سلام ارشیا خوبی خیلی دوس دارم سرنوشت جوری رقم بخوره که به مناطق بیای از شهر ما رد بشی به یاری خدا انشاالله ارزو به دل نمی مونی امسال عیدو با شهدا باشی

درپناه حق
جواب : س محمد جان ممنون تو چطوری ؟ ان شالله همینطوره که تو میگی....من هم خیلی دوست دارم برم جنوب و کنار شهر شما رد شم...باز هر چی قسمته.. خدایا منو ببخش


aref
ساعت17:06---12 اسفند 1392
سلام وب قشنگي داري . به وبلاگ منم سر بزن . خاستي لينكم كن . تو نظرات وبم بگو با چه اسمي لينكت كنم . تشكر
جواب :‌س عارف جان ممنون ازینکه سرزدی ونظرگذاشتی لینکت کردم تو وبت برات نوشتم


هانیه
ساعت13:33---12 اسفند 1392
دیگه درس و مشق ما رو خیلی دوست دارن

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
جواب : س حتما همینطوره - بخشی از سرنوشت انسانه دیگ....


آرمیتا
ساعت15:44---10 اسفند 1392
سلام..... دلم خیلی گرفته است..... دیگه تقریبا امیدی نمونده برای زیارت...... چقدر حرف داشتم که برای شهدا بگم..... چقدر تو این روزای اخیر خودمو آماده کرده بودم ...... ولی حیف!!!!

همش منتظر بودم ...... منتظر دعوتنامه ای که پشتش اسم هردومون نوشته شده باشه......

چقدر سخته انتظار.......

میدونم حال و روزت بهتر از من نیست.....

نمیدونم چجوری باید دلمو راضی کنم.....

واقعا یه سوالی این روزا بدجوری درگیرم میکنه و منو به خودش سرگرم میکنه ..... دوست دارم بدونم اینهمه بی قراری برای چیه؟

با اینکه این سفر سختی های زیادی باخودش بهمراه داره ولی .... دله دیگه...... حرف حساب نمیفهمه.....

فرصت زیادی باقی نمونده....

ان شاالله همونی بشه که خدا میخواد.....

یاحق
جواب : س آرمیتا حرفات کامل بود و من چیزی برا گفتن ندارم ممنونم ازت


امیر علی
ساعت18:40---6 اسفند 1392
سلام،وبلاگ زیبایی داری،چرخش برات بچرخه
جواب : س امیرعلی ممنون که اومدی و نظر گذاشتی بازم سر بزن


بچه آبی
ساعت1:04---6 اسفند 1392
س
دلم خیلی گرفته ....
مدیر کاروان به ما تا این جمعه وقت داد که برای رفتن به جنوب ثبت نام کنبم....
اما هنوز مشکل من حل نشده...
خاهشا برام دعا کنید
ممنون


هانيه
ساعت10:03---4 اسفند 1392
ممنونم

خوفي

چي كار ميكني ؟؟
جواب : س هانیه خانم ممنون خوبم درسم تموم شد ، بیکارم سوال قبلبتو متوجه نشدما...!!!!


مرد همیشه آبی
ساعت0:18---3 اسفند 1392
خیلی زیبا بود
جواب : س ممنون


رضا
ساعت12:14---1 اسفند 1392
امسال شلمچه یه خبرایی هست همه میخوان برن من امسال تعجب کردم پارسال بچه ها کم بودن امسال خیلی ها میخوان بیان خدایا اگر خبری از شهادتو و حمله آمریکایی و اینا اونجا هس به ما هم بگو
جواب : س رضا هول نکن..خبری نیس......بچه ها هر سال که میرن ، سال بعد مشتاق تر میشن.... تو هم اگه دوسداری و شهدا دعوتت کردند، حتما برو... ممنون


فاطر
ساعت19:05---29 بهمن 1392
سلام. اگه کاری از دست من بر میاد، بگو. نهایت سعیمو می کنم.
جواب : س فاطر دستت درد نکنه خودم تلاش میکنم ، ببینم چی میشه - ممنون


آرمیتا
ساعت15:44---28 بهمن 1392
سلام.... ببخشید که انقدر این پستو احساساتی کردم..... واقعا دست خودم نیست..... شاید بخاطر اینکه مطمئنم نمیرم انقدر بی تابی میکنم..... از همین امسال دارم خودمو واسه راهیان سال بعد آماده میکنم..... هنوز نمیتونم به این باور برسم که امسال هم نمیرم..... خیلی دلتنگ اونجام..... تموم دردو دلهامو گذاشته بودم واسه اونجا ولی .....

این چند ماه اخیرو فقط با عشق رفتن به شلمچه زندگی کردم.....

داداش 4 سال پیشو یادت میاد..... با همین دستای خالی خودم استخونای شهدای گمنام رو لمس کردم..... یادت میاد؟

خدایا منو ببخش......

یاحق
جواب : س آرمیتا وقتی داریم حرفای دلمونو میزنیم ، پس باید احساسات هم داشته باشه - چیزی دیگه نمیتونم بگم خدایا منو ببخش ممنون


محمد
ساعت10:41---28 بهمن 1392
خدایا من که گناهکار تر از این حرفام که بخوام دعا کنم .......ولی خب ...

خدایا هرکسی آرزوی شلمچه داره رو ناامید نکن ...
جواب : س محمد ان شالله هر کی که آرزوی رفتن به شلمچه تو دلشه ، از رفتنش بی نصیب نشه ان شالله ممنون


فاطر
ساعت17:19---27 بهمن 1392
سلام. من بعد از چند سال، انشاالله امسال می خوام برم، حالا تو داری کنار میکشی؟ صحبتشم نکن تموم موانع رو از پیش پات بردار، فقط به زبون گفتن که نیست، باید تلاش کنی. اگه تلاشتو کردی و نشد اونوقت میتونی بگی قسمت نبود وگرنه خودت نخواستی.

خیلی خیلی دوست دارم که باشی پس سعیتو بکن امسال به ما خوش بگذره.
جواب : س فاطر ان شالله که به سلامتی میری!!! واقعا ته دلم نیس که کنار بکشم ، خیلی دوست دارم بیام ، میخوام موانع رو بردارم ، ولی یه موانع خیلی سختیه که واقعا بگم نمیشه برداشت دروغ نگفتم من تمام سعیمو میکنم !!!! ولی گمون نکنم بتونم موفق شم مانع رو بردارم ممنون


محمد
ساعت10:39---27 بهمن 1392
ارشیا جان ....آرمیتا خانوم ....

شما دوتا از بس این پست رو احساسی کردین من که توان ندارم بیام برا این پست نظر بذارم....

ایشالله هردوتون امسال میرین برای ما هم دعا کنین ما هم بریم
جواب : س محمد ما واقعا داریم احساسات خودمونو میگیم، چون واقعا خیلی دلمون هوای شلمچه رو کرده ان شالله هر چی قسمته محتاجیم به دعا ممنون


یاسین
ساعت18:18---26 بهمن 1392
سلام. داداش خوب تو نمی گی چرا.....گاهی وقتا جایی دعوتیم اما حوصله نداریم بریم.....تو م شاید دعوتی و فقط بقیه مشکلات رو بزرگ کردی.....خوب بگو مشکلت چیه...خوب الکی نیست که می گیم داداش.....شاید بتونیم حل کنیم.....اگه هم از دستمون خارج بود که پناه بر خدا........اما من معتقدم تا آخرین لحظه هم آدم نمی دونه می ره یا نه.....خود من....فکر می کردم بیشتر از یه بار می تونسم برم. اما نشد....حالا باید حواسم باشه که همون یه بارش از دستم نپره.....داداش اگه قابل می دونی بگو مشکلتو.......بچه ها با هم سعس می کنیم حلش کنیم...
جواب : س یاسین چیز خاصی نیست !!! باور کن خودمم نمیدونم هر چی قسمته!!! ممنون از این اظهار لطف و همدردیت ممنون


آرمیتا
ساعت17:42---26 بهمن 1392
سلام...... کاش بشه با هم بریم..... باهم بریم رو خاکها..... بریم درد و دل کنیم و گریه و زاری.....

ولی انگار امسال هم سعادتشو نداریم......

اشکال نداره داداشی..... مهم دله..... که خیلی وقته رفته.....

دوست دارم پا بذارم رو هرچی که نمیذاره من برم ..... ولی پام رو بعضی چیزا نمیره.......



چیکار میشه کرد..... دارم دیووونه میشم...... بخدا دل تو دلم نیست..... دارم میشمارم چه گناهایی امسال ازم سرزده که انقدر بی لیاقتم...... ولی متاسفم که قابل شمارش نیست......

خدایا منو ببخش......

.

.

.

.
جواب : س آرمیتا ان شالله من هم نمیدونم که چرا باز هم امسال قسنت نیست بریم!!! منم موندم که چه خطایی کردم که امسال هم نباید برم جنوب !!!! نمیدونم !! نمیدونم خدایا منو ببخش ممنون


بچه آبی
ساعت16:02---26 بهمن 1392
س

نمیدونم چی بگم

اینجور مشخصه امسال هم من لیاقت ندارم که برم جنوب -

نمیتونم تو طی این سال چه گناهی ازم سر زد که لیاقت رفتن به جنوبو ندارم-

ولی خیلی دوست داشتم با دوستام برم جنوب-

چون از خیلی وقت پیش با هم هماهنگ کردیم که امسال همگی بریم ، اما اینجور مشخصه همشون میخان برن جز من ! و من توی اون چند روز تنهای تنهام1

خیلی ازین قضیه ناراحتم و دلم خیلی گرفتس!!

خیلی دوسداشتم رو خاکهای شلمچه قدم بذارم و با شهدا درد و دل کنم و گریه کنم ، تا تونسته باشم خودمو خالی کنم - اما اینجور که مشخصه امسال هم نمیشه که برم -

خوشا به حال کسانی که شهدا پیشاپیش براشون کارت دعوت فرستاد و میخوان برن

می تو
جواب : س به خودم سکوت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ممنون از خودم می تو


░▒▓█ 18- ممنوع █▓▒░
ساعت14:46---23 بهمن 1392
یه چیز کمه میخوای دوتا چیز بگم


لینکت کردم بای.
جواب : س هر چی دوسداری بگو ممنون می تو


محمد
ساعت22:47---21 بهمن 1392
دور تا دور.... تا جایی که چشم می بینه فقط خاک ....نه شهر بازی... نه پارک.... نه جنگل ... نه هتل ...هیچکدوم از اینا اونجا نیست اما نمیدونم چرا وقتی از دور گنبدش مشخص میشه ته دل آدم یهو خالی میشه... وقتی پا روی خاکش میذاری یه حس عجیبی و قشنگی دست میده که حداقل من تا الان اون حس رو نتونستم جای دیگه بدست بیارم .......
هر لحظه ایی که میگذره و به غروب نزدیکتر میشه جمعیت بیشتر بیشتر میشه اما چشم دیگه انگار کسی رو نمی بینه ..انگار اون لحظه فقط خودتی و خودت توی شلمچه ....... ندای اذان به گوش میرسه ...الله و اکبر و الله اکبر ..... ای وای خدای من برم وضو بگیرم ...شهدا به خط شدند برای نماز وای خدایا چه حالی میده نمازی که در بین شهدا ایستاده باشی و بخونی ...السلام و علیکم و رحمته الله وبر کاته... ناگاه هرکس به یه طرف میره انگار به دنبال چیزی هستن چند دقیقه بعد هرکس یه گوشه ایی نشسته ...
یکی زمزمه میکنه
یکی ناله میزنه
یکی حاجت داره
یکی ...یکی مثل من گنه کاره و میخواد توبه کنه ...ولی خدایا چه جوری شروع کنم از کجا بگم ... صدای ناله و هق هق های کنار دستی به گوش میرسه ....
خدایا میدونم سراپا گوشی که ببینی ایندفعه میخوام چه قول های بهت بدم که عمل نتونم بکنم ...
خدایا میدونم منتظری تا توبه کنم و دوباره آغوشتو برام باز کنی...
اما یه بغضی راه گلوم رو بسته و حرفی نمیتونم بزنم
توی دستم یه مشت خاک گرفتم و کمی که بوییدم .... اشک از چشام جاری شد ویه دل سیر بالا سر شهدا گریه کردم .....دوباره انگار صدایی به گوش نمیرسه و دل رفت یه جای دیگه دوباره شدم خودمو خودم .....
شهدا ببخشید .... نتونستم خواستهاتونو براوررده کنم و سرشکسته تر و روسیاه تر از همیشه برگشتم دوباره پیش شما ..... بخاطر اینکه نتونستم مسئولیتم رو دقیق انجام بدم آماده هرنوع تنبیهی هستم ....
شهدا ، ذکر هر روزم شداللهم الرزقنا توفیق الشهادت اما کارهایی که میکنم خلاف دعای منه .... یه جورایی انگار راه رو گم کردم و نمیدونم مسیر شهادت کجاست .... اگه میشه دستمو بگیرین و هدایتم کنین هر چند همیشه مراقبمون هستین و ما درک نمیکنیم
هرساله دعوت نامه برام میفرستید ایمان دارم که لیاقت این دعوت نامه رو ندارم اما خب لطف میکنید و دعوتم میکنید .... امسال هم لیاقت ندارم اما اگه میشه لطف کنید و دوباره منو دعوت کنید


░▒▓█ 18- ممنوع █▓▒░
ساعت21:48---21 بهمن 1392
دلمون پوکید!!!!!!!!!!
جواب : س خا یه چیز بگو!!؟؟ ممنون می تو


مهناز
ساعت17:42---21 بهمن 1392
سلام خوبی ؟وبلاگ زیبا و خوبی داری من خوشم اومد از وبلاگت برای همین شما را به دایرکتوری بزرگ وبلاگ نویسان ایران دعوت می کنم بیا وبلاگت را اینجا ثبت کن تا وبلاگ نویسان دیگر نیز به شما سر بزنند.
جواب : س ممنون می تو


محمد
ساعت21:47---20 بهمن 1392
سلام خوبی داداش وبلاگت خوبه من بعضی وقتا بهت سر میزدم راستی با افتخار لینک شدی ایشاالله میری مناطق عملیاتی التماس دعا
جواب : س محمد ممنون ازین بعد هم سر بزن و نظر بزار - خوشحال میشم اگه خدا بخاد و شهدا دعوتم کنن ان شالله می تو


بی نشان
ساعت12:08---19 بهمن 1392
سلام باورش سخته این پستو خودت نوشته باشی اخه نگارش خیلی قوی داخلش بکار برده شد ولی انصافا خیلی جالبه اگ بگم زندگیمو مدیون شهدا هستم دروغ نگفتم جبران مهربو نیاشون خیلی سخته یه بیتی هست که توی تنهاییم سرودمش و اون اینه ک سبکبالان راه عشق پر زده اند بسوی حق / دشوار شد پرواز ما چون مرغ سنگین مانده ایم

khal vache
ساعت11:47---18 بهمن 1392
doroogh miam ARSHIA

pas bbin dg
جواب : س پسرخاله منظورتو متوجه نشدم - شفافتر صحبت کن می تو


بچه آبی
ساعت1:50---18 بهمن 1392
س

من دلم نمیاد که نظر نزارم

اولین سالی که داشتم میرفتم جنوب ، واقعا نمیدونستم که میخام کجا برم و چکار کنم -

اما وقتی که به جنوب رسیدم و کم کم داشتم به مناطق مختلف سر میزنم ، حالو هوام عوض شد و دگرگون شدم - خیلی هارو میدم که پابرهنه رو خاک شلمچه راه میرن - غروب شلمچه یادش بخیر - واقعا خیلی پراحساسه - هر وقت یادش میفتم اشک تو چشام جمع میشه - یادمه که مسئول کاروان همیشه به ما وقت میداد تا بریم یه گوشه تو چلمشه و براخودمون باشیم - او موقع خیلی هارو میدیدم که با لباس نوعشون اومده بودم و تو خاک نشسته بودن و خاکو رو سرشون میریختن و گریه میکردنو نماز میخاندن - واقعا صحنه های خیلی جالبی که تا خودت نری و به چشم خودت ننینی نمیتونی درکش کنی -

مسئول کاروان ما همیشه بعد اینکه همه ی بچه ها برگشتن ، یه جایی بخوصی ما رو جمع میکنه و حرف میزنه و از بچها هم میخاست که حرف بزنن- این حرفا ، با حرفایی دیگه فرق داشت - حرفایی میزد که بچها از خود بیخود میشدن و همه گریه کنان به هر سمتی میرفتن تا خودشونو خالی کنن ، واقعا برام خیلی صحنه ی جالبی بود -

4 سال بود که پشت سر هم رفته بودم ، سال قبل لیاقت نداشتم که برم ، و امسال خیلی دلم برا شلمچه و اون غروبش تنگ شده - از شهدا میخام که اگه لیاقت دارم منو دوباره دعوت کنن تا بیام ، شاید بتونم خودمو تغییر بدم و گناهامو کم کنم -

می تو
جواب : واقعا دلم نیومد که نظر بزارم - تا زمان اعزام - هر کی دلش مثل من هوای شلمچه رو کرد و بیاد دردودلشو اینجا بگه - می تو


محمد
ساعت8:40---17 بهمن 1392
سلام فامیل دور(خال وچ ارشیا)

تا مشهد که دوازده ساعته ما تا جنوب میرفتیم آقا یه بالش داشت و یه پتو و یه صندلی مدام خواب بود من میگفتم پیاده شدیم باید ببریمش فیزیوتراپی اگه کسی هم بیدارش میکرد که .... خدا اون روزو نیاره... خدا اون روزو نیاره .... بلا به دور ... بلا به دور.... اون آدمو تیکه تیکه میکرد
جواب : س محمد شماها بدجوری دارین زیراب منو میزنینا!! هر چی به شما چیزی نمیگم!!1 گفتم که - من باید بخابم تا خستگیم برطرف شه و سرحالشم - همه که مثل هم نیستیم می تو


محمد
ساعت8:36---17 بهمن 1392
سلام آقا فاطر

هیات ما امسال یه اتوبوس متاهل هم قراره ببره بیایی خوشحال میشیم
جواب : س محمد واقعا!!!!! فاطر جان اگه بیایی خوشحال میشیم - هر چند هنوز مشخص نیس که خودمم بیام یا نه!!! می تو


آرمیتا
ساعت15:37---16 بهمن 1392
سلام....

خیلیها بهم میگن چرا دوست داری بری تو خاک..... اونجا که فقط یه مشت خاکه.....برای یاد شهدا میتونی خیلی کارهای دیگه انجام بدی....

بعضی وقتا که به حرفهای مردم فکر میکنم میبینم درظاهر حرفشون درسته..... و نمیتونم اثباتی برای خواسته ام بیارم ولی حس منو کسی درک میکنه که با پای برهنه تو اون خاک راه رفته باشه.... شلمچه.... طلائیه..... هویزه.... فکه..... دوکوهه...... و همه ی این نامها برام تداعی گر عشقه.....

و درد دلم رو کسی مثل خودم درک میکنه ..... نمیدونم دلم چی دیده تو اون خاکها که ول کنم نیست.... در مقابل شهدا حرفی برای گفتن ندارم ولی بخدا دلم پر کشید............

دلم گرفت...... دوست دارم برم جاییکه هزارتا گوش وجود داره تا درد دلت رو گوش کنه...... فقط کافیه لب تر کنی .... دیگه ول کن نیست....

هرسال دلمو خوش کردم به این یه ماه....

خدایا این خوشی ها رو ازمون نگیر......

یاحق
جواب : س آرمیتا جان واقعا احساساتو درک مینم و میفهمم که چی داری میگی - منم دلم نیومد که حرفی نزنم- برا همین حرف دلمو گفتم - انشالله امسال بشه که بری جنوب ، چون میدونم که چقد دوسداری بری و چقد دلت هوای اونجارو کرده - انشالله هر چی قسمته ممنون می تو


khal vache
ساعت11:54---16 بهمن 1392
slm

mohammad abol hamiin has to majiin bar akse hame zood khabesh mibare

mashhad k bisto char saat khab bood to majin

akhlagheshe dg

khaterate mashhhado bgoo brat taariif kone ta az khande betarki
جواب : س پسرخاله پسر خاله درسته که تو ماشین میخابم ، ولی تو فک نمیکنی زیادی اغراق به خرج دادی و بزرگش کردی!!!؟؟؟؟ باشه براش تعریف میکنم ، هرچند چیزی یادم نمیاد!! می تو


فاطر
ساعت1:30---16 بهمن 1392
سلام. با این نوشتت منو هوایی کردی. خیلی خیلی دلم می خواد امسال برم شلمچه و طلائیه. خیلی دوست دارم انشا الله که توفیق بشه برم زیارت کربلای ایران.
جواب : س فاطر خاهش میکنم اگه هوایی شدی ، بپر بپر کنی شاید برطرف شه - ههههههه انشالله که امسال شهدا دعوتت میکنن و به خاسته ی دلت میرسی - انشالله می تو


فاطر
ساعت13:07---14 بهمن 1392
سلام. محمد و حسین حس مشترکتون قابل درکه. نمیخواستم کسی بفهمه ولی بیشتر از این نمیخوام شما رو سر در گم کنم... اون گمشده ای که دنبالش هستید من هستم
جواب : س فاطر بله - چون رابطه دوستی نزدیکی دارند ، پس اینکه حس مشترک داشته باشند ، کاملا قابل درکه!! باشه فاطر جان - ولی تو هم خودتو خیلی خیلی بزرگ کردی - مطمان باش هرکی باشه تو یکی نیستی - هههه می تو


آرمیتا
ساعت18:52---13 بهمن 1392
مقام معظم رهبری:امروزه زنده نگهداشتن یاد و خاطرات شهدا کمتر از شهادت نیست.
جواب : س آرمیتا درسته - ممنون می تو


آرمیتا
ساعت18:11---13 بهمن 1392
سلام.... پستت خیلی قشنگ بود.... شلمچه به آدم حس عجیبی میده..... یه حسی که وصف نشدنیه .....

با خوندن این پستت احساس شرمندگی کردم....

خوبه تو لحظات زندگیمون بدونیم داریم چیکار میکنیم...... دربرابر چیزهایی که مسئولیم..... دربرابر شهدا.....

خدایا مارو ببخش.....

شهدا.....شرمنده ایم....

یاحق
جواب : س آرمیتا ممنون کاملا حس شما رو درک میکنم - خودمم بم چنین حسی دست داد - اصلا شلمچه رو نمیشه با جاهای دیگه مقایسه کرد - بخصوص که اگه زمان سال تحویل اونجا باشی - ما باید خودمونو در برابر شهدا و خونهایی که ریختند مسئول بدونیم و کارهایی کنیم که رضایت خدا و شهدا باشه - خدایا منو ببخش - شهدا شرمندام می تو


محمد
ساعت7:42---13 بهمن 1392
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود

ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد...



دفعه اولی که خواستم برم راهیان به اصرار فرستادن منو اما همین که وارد اونجا شدم و اونم سال تحویل کنار شهدا یه حس و حال دیگه ایی به من داد که تا حالا هیچ وقت نتونستم تجربش کنم الان هرساله میرم و وقتی بهمن و اسفند میشه دلم بهونه میگیره و انگار دنبال گم شده ایی هستم نمیدونم چه حس و حال غریبیه که به من دست میده .....

خدایا تورو به حق شهدا قسم اسم مارو هم جز زائرین شهدا قرار بده تا حالا که ما رو زائرشون کردی لیاقت نداشتیم و همش لطف شما و شهدا بود ایندفعه هم مثل دفعات قبل این لطف رو در حق ما بکن
جواب : س محمد درسته - منم دفعه اولی که میخاستم برم ، اصلا نمیدونستم میخام کجا برم - اصلا باید براچی اونجا برم- مگه چه فرقی با جاهای دیگه داره -و هزارو یک سوال دیگه تو ذهنم بود که با رفتن به اونجا و دیدن صحنه ، جواب تمام سوالامو گرفتم - منم 5 سالی پشت سر هم رفتم - سال قبل که لیاقت نداشتیم بیایم ، انشالله امسال شهدا ما رو قابل بدونن و برام یه کارت دعوت بفرستن تا بتونم یه باره دیگه برم اونجا. می تو


فاطر
ساعت1:05---13 بهمن 1392
سلام. من که اصلا از حرفای شما سر در نمیارم. فقط یه چیز بگم: ببین عمو پلنگ ول هاکارده ته نخانه ول هاکانی؟

چقدر یه مسئله رو کش میدی تو...
جواب : س فاطر همین بهتر که سر در نمیاری!! من کش میدم!!!!!!!!! باشه عمو جون منم ول میکنم .. می تو


محمد
ساعت22:22---12 بهمن 1392
...........


جواب : س محمد چی شد!!!؟؟ به چی داری فکر میکنی؟؟؟


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 11 بهمن 1388برچسب:بابا,شهدا,گناه,دلم, | 1:58 | نویسنده : ارشیا |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • حسابدار مجرب